داستان فصل: حماسه سیاوش

 

پژوهشکده اندیشه آنلاین آلمان


شعر و داستان

           


فایل صوتی برای نابینایان ، در انتهای  این مقاله


   برداشتی آزاد از حماسه زیبای سیاوش، مظهر راستی، صداقت و سمبل مبارزه با نفس، از شاهنامه حکیم طوس، فردوسی     بزرگ.




بر روی تصویر مربوطه کلیک کنید


خواب یک پروانه

حماسه سیاوش

ماتادور

اتصال

درسی از ویشنو

سقوط برگی از درخت

آنتونیوس و اسپارتاکوس

اتصال

بیقرار

تاریخ انتشار این مقاله:  دوازدهم آوریل ۲۰۲۱ میلادی

 

گرچه در اصل داستان، سیاوش به فرمان افراسیاب و به دست (گروی) برحسب فتنه ای که گرسیوز (برادر افراسیاب) برپا نموده بود، کشته می شود، ولی از آنجا که سستی کیکاووس پدر سیاوش باعث پناهنده شدن وی به افراسیاب شده بود، بطوری که رستم نیز از این بابت کیکاووس را بشدت مورد سرزنش قرار می دهد، من اصل ماجرا را در این داستان کوتاه کمی تغییر داده و پدر او را قاتل سیاوش قلمداد نموده ام. بدیهی است که اصل داستان همانست که فردوسی در شاهنامه آورده است.




در تالار خوابگاه از ضلع شمالی که دارای پنجره ای بسیار بزرگ بود، نور ماه به درون تابیده و بخشی از فضا را روشن ساخته بود و باد ملایمی به درون می وزید. تخت خواب شاهانه در تالار، طوری قرار گرفته بود که رو به پنجره قرار داشت و ماه بخوبی از آن زاویه قابل روئیت بود. سقف تالار بسیار بلند بود و بوی مشک و انبر که دائمن در محلی خاص قرار داشتند، تالار را عطرآگین می نمود. بر روی زمین، یک قطعه فرش زربفت بسیار نفیس با رنگ بندی بسیار استادانه، بخش وسیعی از زمین تالار را می پوشاند. بر روی این فرش، میز زیبایی قرار داشت که محصول بی نظیر استادان منبت و خاتمکاری ایرانی بود و توجه هر بینده، حتی ناآگاه به این هنرهای بی بدیل را بخود  جلب می نمود. در روی میز، گلدان کریستال نسبتن بزرگی مقدار زیادی از انواع گل را درون خود جای داده بود. بر روی بخشهایی از دیوارهای تالار، تابلوهای نقاشی از نقاشان بنام ایران زمین، زیبائی و شکوه این خوابگاه را کامل می کرد.

بر روی تخت خواب شاهانه، کیکاووس، نیمه برهنه، در حالی که جامی چوبی از شراب ناب بر دست داشت با چشمانی نیمه بسته دراز کشیده بود و به ماه و تشعشع انوار آن می نگریست.

به ناگاه درب عظیم خواب گاه با صدایی ملایم باز شد و کیکاووس پیشاپیش نوری که از مشعل های مشتعل به درون می تابید، پیکر بلند بالای زنی را دید و بسادگی دریافت که او کیست. سودابه آرام و طناز به سمت تخت خواب شاهانه پیش آمد و درست در کنار آن قرار گرفت، بالاپوش حریر سفید رنگ خود را برگرفته به کناری افکند و در یک حرکت ملایم در کنار شوهر خود جای گرفت. بوی عطری که از بدن زن تراوش می شد، نشئگی مرد را که ناشی از هوای مطبوع، نور زیبای سیمین گون ماه و اثرات سکر آور شراب ناب بود، رفته رفته کامل می نمود . این حالت زمانی به اوج خود رسید که زن، بدن نیمه برهنه خود را بر روی مرد تکیه داد. سودابه دقیقن از آنچه می کرد آگاه بود و می دانست با این ریتوال زنانه چه اثری در مرد خود ایجاد می کند و قصد و هدفش از این افسونگری چیست.


در ادامه این بازیگری، سودابه چند لحظه درنگ نمود تا اثراتی که عمدن ایجاد نموده بود به همراه نشئگی ناشی از شراب و محیط، به رگهای کیکاووس دویده، از آنجا همه زوایای روانش را دربرگیرد. بعد از آن در زمان مناسب، وی سر در گوش مرد نهاد و بآرامی، با طنازی زنانه و بسیار اغواگرانه، ماجرائی معکوس و بشدت دستکاری شده را نجوا نمود.

کیکاووس با شنیدن داستان همسر خود، لحظه به لحظه بر شدت خشمش افزوده می شد. اثرات صحنه ای که سودابه برای او مهیا ساخته بود مانع از آن بود تا بتواند پیرامون این داستان بیاندیشد. همه آنچه تا این زمان، روان مرد را نوازش می داد، در انتهای داستان اهریمنی زن، تیره گشت و به خشمی عظیم مبدل شد.


در صحن باغ کاخ، سیاوش با حالتی سرخورده از پیشنهاد شرم آور زن پدر خود، سودابه، بر روی پلکان منتهی به آلاچیقی که از گل های نسترن احاطه شده بود، سر را بزیر افکنده بود و حالت تهوع داشت که ناگاه صدای قدمهای کوبنده و استواری، او را بخود آورد. سیاوش سر از گریبان برافراشت و پدر خود را با چهره ای که از شدت خشم برافروخته بود در مقابل خود دید.

....


در زمانی دورتر، حرکت زمان شتاب خود را از دست داد. در آن فضای زیبا در میان نور ماه و در کنار گلهای زیبای نسترن، اولین قطرات خون از گردن سیاوش به مانند فوران آتشفشان به نرمی جستن گرفت. حیرت آور آنکه، این قطرات خون هر دم درهم آمیخته و طرحی جدید را ایجاد می نمودند. طرحی از صداقت، درستی، پاکی و معصومیت.

همزمان با این تراژدی، سودابه قطعه پارچه ای را که از پیراهن سیاوش کنده بود و هنوز در دست داشت بر روی بینی خود نهاد و آنرا عاشقانه بوئید.


صبح روز بعد در کنار آلاچیق گل های نسترن و بر روی چمنها، هزاران گل لاله رُسته بود. گل های لاله ای به رنگ قرمز خونین.


اگر دشت از خون سیاوش پرآلاله شد

دل لاله پر خون ز بیداد سودابه شد

تفاوت ببین این چنین از پدر تا پسر

پدر پر ز شهوت، پسر دادور

به هر جا ببینی یکی لاله ای

برُسته است بر خون آزاده ای

بیاد خدای سخن، آن معظم حکیم

به نثر آوریدم چنین ماجرائی عظیم

 


...............

دادور =دادگر و عادل

گرسیوز (برادر افراسیاب)= Garsivaz

 




به نقل از کتاب "معجزه گوادلوپ".  نویسنده: فرامرز تابش

Share by: