فایل صوتی برای نابینایان، در انتهای این مقاله
تاریخ انتشار این مقاله: بیست و پنجم آوریل ۲۰۲۳ میلادی
بر
برای مطالعه مقالات زیر بر روی تصویر مربوطه کلیک کنید
بر
لزوم بازنگری در مقوله دمکراسی
آتئیسم، آنالیز و ریشه یابی
سیری در معرفت الروح
ارکستر فیلارمونیک
از بخش عربی پژوهشکده
مقاله ای از بخش علوم سیاسی
یک سوال ارسال شده از طرف خوانندگان در ارتباط با این مقاله و پاسخ به آن در انتهای همین صفحه و در بخش
پاسخ به سوالات
فاشیسم
دفتر مرکزی فدرال آلمان برای آموزش سیاسی، کلمه فاشیزم یا فاشیسم[1] را چنین تشریح می کند:
" اصطلاح «فاشیسم» در ابتدا، یک نام ترسیمی منحصربفرد برای یک جنبش راست افراطی در ایتالیا بود که از دهه ۱۹۲۰ تا ۴۰ فعالیت می کرد و بعدن به یک اصطلاح عمومی برای رژیم های ملی گرای ضد لیبرال تبدیل شد که پس از جنگ جهانی اول در تمام اروپا بوجود آمده بودند. کلمه فاشیست به مرور زمان تا به امروز به یک سنت کلامی تبدیل شده است که به بسیاری از ایدئولوژی ها یا حرکات افراطی راستگرایانه اطلاق می شود. " [سند اول]
قبل از ادامه بحث باید توجه داشت که اسناد ارائه شده غیرفارسی در تمام مقالات ما در همه زمینه ها در سایت پژوهشکده اندیشه آنلاین آلمان، ترجمه خود ما می باشند.
در سال ۱۹۲۱ ، بنیتو موسولینی[2] از مجموعه ای از گروه های مبارز با نام فاشیو دی کومباندیمنت[3] که از سال ۱۹۱۹ فعالیت خود را آغاز نموده بودند، حزب فاشیست ایتالیا را تأسیس نمود.
اصطلاح فاشیست از "فاشیو"[4] در زبان ایتالیایی گرفته شده است که به مفهوم "فدراسیون" یا "دسته و گروه" است. البته این اصطلاح در کشور آلمان که با سیستم فدرالیزم اداره می شود به مفهوم «فدرال» می باشد. آرم فاشیست ها بسته ای از چندین میله بود که تداعی کننده نمادی از قدرت و برتری یک جامعه نسبت به افراد است. هدف اولیه این حزب، مبارزه بر علیه کمونیسم بود که در آن زمان یک خطر جدی برای جهان و به ویژه اروپا محسوب می شد، گرچه این خطر امروزه چنان گسترش یافته است که به داخل دمکراسی های قدرتمندی مانند دمکراسی آمریکا و اتحادیه اروپا نیز رسوخ نموده و در حال حاضر که من این سطور را می نویسم، جهان را زیر سلطه سیاسی خود دارد و برخی از سیاستمداران جمهوری خواه آمریکا متوجه وخامت اوضاع و سلطه این افراد شده اند و مخالفت هایی نیز شکل گرفته است. اصولن گلوبالیزم منفی کنونی دارای تفکرات چپ نسبتن افراطی می باشد.
به عقیده من در این دوره، اصطلاح فاشیسم با تفسیر ارائه شده توسط دفتر مرکزی فدرال آلمان را می توان برای چپ افراطی و مذهبی تندرو نیز استفاده نمود.
سه خصوصیت فاشیسم
اگر بحث بر سر مفهوم اولیه و سنتی اصطلاح «فاشیسم» باشد، بنابراین حداقل سه خصوصیت باید بر آن مرتبط باشد:
الف) اکستِرِمیسم[5] به مفهوم افراط گرائی و تندروی می باشد و در محدوده بحث ما، اگر با ملی گرائی، مذهب و عقاید چپ گرایانه گره بخورد، به ترتیب، یک ناسیونالیزم افراطی[6] شونیسمی و بناپارتی، یک خشکه گرایی و تعصب کور مذهبی، و یا یک دگماتیسم انقلابی تندروی چپ را بوجود می آورد.
ب ) آنتی سمیتیزم[7] به مفهوم کلی مخالفت شدید با یهودیان یا جنبش مبارزه با یهودیان که در زمان هیتلر و نازی ها، به جنبش محو و نابودی یهودیان تبدیل شد، می باشد. این نگرش هنوز در سراسر جهان طرفدارانی دارد.
پ) سوم، ترورهای بی رحمانه خیابانی، در ابتدا بر علیه سوسیالیست ها و بعد از آن بر علیه یهودیان و کشتار کاملن بی دلیل شهروندان یهودی و از آن زمان تا به امروز، کشتار و ترور مردم به دست مذهبیون و چپ گرایان در کشورهای مختلف.
البته باید به این مسئله نیز توجه داشت که در ابتدای ایجاد حزب فاشیست ایتالیا، یک خصوصیت جدائی ناپذیر دیگر آن، ضدیت با لیبرالیسم بود. در ادامه به بررسی اصطلاح لیبرالیسم خواهیم پرداخت.
ظهور فاشیسم در خارج از اروپا
در ایالات متحده آمریکا، از گروه هایی که دارای خصوصیات فاشیسم بوده اند می توان به گروه کو کولوس کلان[8] اشاره نمود که رعایت قوانین حزب فاشیست ایتالیا را هدف خود قرار داده بود و همه خصوصیات آن حزب، آنطور که فوقن بدان پرداختیم را در خود داشت. گرچه ردپای این گروه بسیار خطرناک از اواخر قرن نوزدهم میلادی قابل مشاهده است، اما فعالیت اصلی خود را از ۱۹۱۵ و یا ۱۹۲۰ بطور جدی آغاز نمود. گوئی این افراد منتظر تعیین خط مشی از طرف حزب فاشیست ایتالیا بودند که با ظهور نازی ها متمرکزتر نیز شده بود.
گلوبالیزم منفی چپ گرای کنونی، اعتقاد به شعار «اول آمریکا» [9] را عمومن برای سرنگونی دولت دانالد ترامپ علم نمود و آن را در رده زیرمجموعه فاشیسم معرفی کرد. حال آنکه هیچکدام از خصوصیات ذاتی فاشیسم در این شعار دیده نمی شود و هیچ گاه از طرف موافقان این شعار، اعمالی بر آن مبنی انجام نشده است.
در اینجا مایلم در همین رابطه به دو مسئله مهم اشاره کنم:
اول آنکه:
اگر بخواهیم فرد و یا گروهی را فاشیست بدانیم و بنامیم، لازم است همه خصوصیت های یادشده فوق بر آن گروه مرتبط باشد. در غیر اینصورت آن گروه مورد نظر را هر چیز می توان نامید غیر از فاشیست.
دوم آنکه:
همانطور که یک ناسیونالیسم یا ملی گرائی متعادل را می توان موجب همبستگی یک ملت، برای مثال ایرانیان دانست، به همان نسبت اگر آن ناسیونالیسم شکل افراطی و تعصب آمیز دگم بخود بگیرد، اصل مفهوم و هدف پایه ای خود را تخریب خواهد نمود و دیر یا زود به یک استبداد تبدیل خواهد شد. خاصه آنکه این نوع طرز فکر سرانجام به نوعی نژادپرستی نیز خواهد انجامید. این همان اتفاق تاریخی می باشد که در کشورهای مذهبی و چپگرا نیز شاهد آن بوده و هستیم. برای مثال حکومت مصر در زمان جمال عبدالناصر حسین و حکومت ایران در حال حاضر و یا خِمرهای سرخ در کامبوج .
در پژوهشکده اندیشه آنلاین آلمان یک اصل کلی آن است که:
" خشکه گرائی، تعصب کور و دگماتیسم از هر نوع که باشد مانند مایکوباکتریوم لپرا[10] یا همان باکتری عامل ایجاد جذام، حقیقت را تخریب نموده از بین می برد."
یک نکته مهم آنکه در دوران پنجاه ساله پادشاهی پهلوی با آنکه سعی فراوان شد تا موالی گری[11] دوران قاجاریه که بر مردم ایران القا و تحمیل شده و شخصیت ملی آنها را نابود ساخته بود، از میان برداشته شود، با اینحال هر دو پادشاه، هرگز اجازه ندادند یک ناسیونالیزم افراطی در ایران شکل بگیرد. سند این ادعا آنکه در داخل ایران هیچ قومی بر دیگر اقوام ارجحیت داده نشد و همواره سعی بر آن بود که فرهنگ و هنر همه اقوام، مجددن زنده و احیا شود. در مورد سیاست خارجی نیز ایران با همه کشورهای بلوک شرق و غرب و اعراب و اسرائیل رابطه ای دوستانه برقرار کرده بود.
با بازگشت به روند طبیعی مطلب، باید بگویم من شخصن در حال حاضر رد پای عمیقی از ملی گرائی افراطی در میان ناسیونالسیت های ایرانی نمی بینم، با این حال این امر مهم بر عهده نخبگان سیاسی، اجتماعی، فلسفی و هنری ایرانی می باشد تا با مراقبت و هوشیاری، در آینده نیز از ایجاد چنین باکتری خطرناکی ممانعت به عمل آید. این بدان مفهوم است که ما ایرانیان ضمن آنکه به بازنگری و بازبینی و احیای فرهنگ عظیم ایران می پردازیم که متعلق به همه اقوام ایرانیست، به فرهنگهای کشورهای دیگر نیز احترام می گذاریم.
گلوبالیزم نقطه مقابل ناسیونالیزم
با این حال در طرف مقابل، گروه اندکی قرار دارند که از طرف گلوبالیست های مشهور، بطور علنی و پنهان حمایت مالی و سیاسی می شوند و به برخی شبکه های تلوزیونی فارسی توصیه می شوند، تا به عنوان "پژوهشگر فلسفه" "جامعه شناس" و با عناوینی مانند آن، به مردم به عنوان نخبگان ایران تحمیل شوند. از طرز فکر این افراد که در گفتار و تحلیل های گاه بشدت عامه پسندشان پیداست، به نظر می آید این افراد در صدد تجزیه ایران هستند. از اینرو با مطرح نمودن تضادهای غیر واقعی، غیر مشهود و گمراه کننده، ولی اغواگرانه هدف خود را دنبال می کنند. به عنوان مثال دو نوع از این موارد چنین است:
الف) ظلم قوم فارس بر ملیت های دیگر ایران!! که البته منظور آنها اقوام دیگر است.
در این باره باید گفت، همانطور که نخبگان واقعی این مرز و بوم بخوبی می دانند، مطلقن چیزی به نام قوم فارس وجود ندارد. فارس تنها یکی از ۳۱ استان در میان استانهای دیگر کشور است که مردمان آن را اغلب، کردها، قشقائی ها ، لرها و عربهای ایرانی تشکیل می دهند.
اگر بخواهیم با آرگومنت این افراد تجزیه طلب و از زاویه دید آنها تاریخ را بازنگری کنیم، باید گفت در واقع این اقوام ترک هستند که به دیگر اقوام ظلم کرده اند!!، زیرا همه سلسله های سلجوقی، غزنوی، خوارزمشاهی، افشار، صفویه و قاجاریه، ترک بوده اند. پس از آن باید اعراب را متهم به ظلم و ستم به همه اقوام ایرانی نمود، زیرا از حدود چهارده قرن پیش در پی جنگهای خونین، همه ایرانیان و اقوام را به غلامانی حرف شنو و بی اراده تبدیل ساختند. برای همه این موارد نامبرده شده، سند تاریخی موجود است، اما حتی یک سند مبنی بر ظلم فارس ها وجود ندارد زیرا اصولن چیزی به نام قوم فارس هرگز وجود خارجی نداشته است.
با این حساب شاهد آن هستیم که این افراد، بطور سیستماتیک با ارائه یک چنین ویروس های فکری ساخته شده در اندیشکده های[12] گلوبالیستی، در شبکه های تلوزیونی فارسی زبان، به مسموم نمودن فکر افراد خام مشغول هستند.
ب) ظلم زبان فارسی به دیگر زبانها
یکی دیگر از ویروس های ساخته شده در لابراتورهای تولید افکار تاریک و ضد ملی که مانند یک دام عمل کرده، افراد عامی را گرفتار می کند، همین مسئله ظلم زبان پارسی به دیگر زبانها می باشد. شما فقط تصور کنید فردا اعلام شود که زبان فارسی که زبان ارتباط یک ملت با یکدیگر است به کردی یا آذری تغییر کند. حتی تصور چنین تغییری به مفهوم جدا کردن اقوام ایرانی که قرنها با یکدیگر در نهایت صلح و آرامش زیسته اند از یکدیگر می باشد و این امر، سرآغاز تجزیه آن سرزمین است. زیرا زبان فارسی، زبان محاوره ای مشترک است که قرنهاست با در ارتباط نگاه داشتن همه آنها با هم، اتحاد آن ملت واحد را فراهم آورده است. [برای اطلاع از جایگاه زبان پارسی در قلمروی عثمانییان، گورکانیان و غزنویان، لطفن به مقاله «نفوذ تاریخی ایرانیان در شبه قاره هند- قسمت اول» مراجعه کنید.]
در جنگهای عثمانیان و ایران در زمان صفویه که مابین قرن شانزدهم و نوزدهم رخ داد، همین ترک ها(آذری ها) و کردهای مرزنشین بودند که به دفاع از سرزمینشان برخاسته و با آنکه شاید در بسیاری از موارد به عثمانیان نزدیکتر بودند، برای کشورشان جان دادند. در طول تاریخ، اقوام ایرانی نشان داده اند تا چه اندازه به کشور و سرزمینشان علاقمند هستند. [سند دوم]
در یک نگرش کلی، بر اساس آنچه مختصرن گفته شد، می توان این نتیجه را گرفت که:
" در حال حاضر احیا و گسترش یک ناسیونالیسم متعادل، بهترین راه برای تأمین یکپارچگی ایران است. "
این یکپارچگی نه تنها از نظر تاریخی و جغرافیائی، بلکه از نظر هماهنگی مابین همه اقوام، برای تضمین مصالح آنها در آینده روشن ایران، حیاتی می باشد، زیرا همگی می توانند بطور یکسان، برحسب مشارکت خود در امورات کشور، از منابع ملی برخوردار باشند.
در واقع این بدان معناست که چرا باید یک کرد فقط از منابع کردستان برخوردار باشد، در حالی که می تواند از منابع همه پهنه ایران سهم ببرد و او همانند ترک و بلوچ و .... می تواند ارکان قدرت را، برای مثال در مجلس شورای ملی و یا سنا در دست بگیرد و یا هدایت یک وزارت خانه را برعهده داشته باشد و یا هر مقام سیاسی و اجتماعی دیگر. زیرا با استقرار یک دمکراسی سکولار، همه ایرانیان بدون در نظر گرفتن قومیت، جنسیت، دین و مذهب و اعتقادات شخصی می توانند از کانال های تعیین شده بر اساس قانون اساسی، در همه زمینه ها رشد نموده به بالاترین درجه ممکن دست یابند.
" بنابراین لازم است گوش خود را بر روی پژواک افکار تاریک و تباه ساخته و پرداخته تینک- تنک های گلوبالیستی ببندید و فقط ذهن خود را بر کمک به پروسه استقرار دمکراسی در ایران متمرکز کنید."
لیبرالیسم
ظهور این اصطلاح مربوط می شود به اواخر قرن هفدهم و اوایل قرن هجدهم میلادی. گرچه در برخی اسناد، بروز جدی آنرا در اروپا مابین قرن هجدهم و نوزدهم می دانند. یعنی زمانی که هر کس در قدرت بود می توانست قواعد بازی را او تعیین کند و خواست و حقوق شخصی معنا و مفهوم چندانی نداشت.
در آن زمان، لیبرالیسم به سادگی «حقوق و آزادی فرد در مقابل قدرت حاکم» تعریف می شد. هنوز حقوق بشر تعریف نشده بود و اعلامیه آن که دارای ۳۰ اصل می باشد بوجود نیامده و انتشار نیافته بود. از اینرو کشورها و سرزمینهای مختلف یا بطور کلی دارای قانون اساسی نبودند و یا قوانین اساسی آنها هیچکدام مبنای حقوق بشری نداشت و صاحب قدرت، حاکم بر امور و افراد تحت تابعیت خود بود. بنابراین لیبرالیست به مفهوم آزادیخواه تلقی می شد.
باید بیاد داشت امروزه اطلاق این کلمه بر یک فرد یا یک جریان سیاسی بسیار فاخر است، اما در آن دوران، لیبرالیسم به مفهوم قانون گریزی در نظر گرفته می شد. و این در حالی است که در بریتانیا در اوایل قرن سیزدهم میلادی سند ماگنا کارتا لیبرتاتوم[13] که به عنوان قانون اساسی آن محدوده در نظر گرفته می شود، وجود داشت و کمابیش بدان عمل می شد، اما بطور کلی صحبت از حقوق شخصی افراد در جهان، یک نوع سرپیچی از حاکم وقت تلقی می شد. به همین علت بود که فاشیست های ایتالیا هدف خود را بر مقابله با لیبرالیسم که آنها آن را سرپیچی از قانون می پنداشتند قرار داده بودند. اما ضدیت با کمونیسم در آن دوران به دو علت، یک امر اساسی تلقی می شد. اول به دلیل شعارهای تحریک آمیز آنها بود که کارگران را به شورش فرا می خواند و دوم به علت جنبه خدا ناباورانه کمونیسم بود.
نباید فراموش کرد که لیبرالیسم در این دوره یک متد اقتصادی با عنوان اقتصاد بازار آزاد جهانی[14] به مفهوم آزادی تجاری، قیمت گذاری آزاد و آزادی رقابت را نیز نمایندگی می کند.
در هر حال من معتقدم استفاده از لفظ لیبرال تنها در معنی آزادیخواهی، مفهوم پیدا می کند. باقی هرچه که هست تعاریفی است که بعدها بوسیله فیلسوفان و شبه فیلسوفان به اصل مطلب اضافه شد.[سند سوم]
سخن آخر
در انتها مایلم به دو نکته اساسی که در فهم مسائل سیاسی و فلسفی راهگشا می باشند اشاره کنم.
نکته اول آنکه:
راسیسم یا ریسیسم[15] به مفهوم ریشه ای نژاد پرست یا نژادگرا می باشد. این به هیچ وجه بدان مفهوم نیست که انسانها همه از یک نژاد بوده اند. اگر راسیسم و یا نژادپرستی مردود شمرده می شود، بدان معناست که هیچ نژادی بر نژاد دیگر برتری ندارد و اصولن برتری افراد بسته به شخصیت فردی و اجتماعی آنهاست، و نه رنگ پوست، جنسیت و خصوصیاتی از این دست، و این در حالی می باشد که وجود نژادهای متفاوت، حداقل چهار نژاد سفید، سیاه، گندمگون و گونه چشم بادامی[16] ، محرز است و شکی در آن نیست. این مطلب را من در کتاب «زیست شناسی بعد دوم» بدقت بررسی نموده ام، اما هنوز بطور عمومی انتشار نداده ام، ولی بزودی اینکار انجام خواهد شد.
نکته دوم آنکه:
در دو مقاله «لزوم بازنگری در مقوله دمکراسی کنونی» دیکتاتوری، استبداد و فدرالیزم را از دیدگاه پژوهشکده اندیشه آنلاین آلمان تشریح نموده ام. در اینجا با در نظر گرفتن مطالب این دو مقاله و توضیحاتی که در مقالات دیگر در مورد گروه های گلوبالیزتی داده ام، وضعیت کلی جهان را چنین می بینم:
" واقعیت آن است که اگر بخواهیم با یک دید بسیار عمیق، به روند وقایع در نظم کنونی بنگریم، درخواهیم یافت که جهان در حال حاضر، تحت یک دیکتاتوری چپ گرایانه نامحسوس اداره می شود و نه یک دمکراسی واقعی. این وضعیت تا استقرار کامل قوانین جدید در یک نظم نوین که هم اکنون تدوین شده اند، ادامه خواهد یافت و یا بدتر هم خواهد شد." [سند چهارم]
در مارچ ۲۰۱۹ میلادی که انتخابات اتحادیه اروپا انجام می شد، یوتیوب با یک اعلامیه به همه کاربران این پلتفرم شدیدن اخطار داد که اگر ویدیوکلیپی با محتوایی بر علیه این انتخابات انتشار یابد سریعن حذف خواهد شد.
انتخابات ریاست جمهوری بسیار بحث برانگیز ۲۰۲۰ آمریکا نیز یکی دیگر از اتفاقاتی می باشد که اسرار آن هنوز در هاله ای از ابهام قرار دارد و اجازه تحقیق و پژوهش در آن مورد بطور جدی و علنی داده نمی شود.
با این وجود خبر خوش آن است که در نظم نوین جهان و بر اساس قوانین تعیین شده آن، همه این مشکلات حل خواهد شد و انسان کمی فرصت خواهد داشت تا به ریشه اصلی خود بیاندیشد.
با سپاس از مطالعه این سطور
در اینجا توجه شما را جلب می کنیم به سوالات دریافتی از خوانندگان این مقاله و پاسخ به آن در انتهای همین صفحه
تحقیق و پژوهش: فرامرز تابش
کد مقاله در آرشیو پژوهشکده اندیشه آنلاین آلمان:
thadsl , gdfvhhdsl_khsd,khgdsl htvhxd
اسناد
[سند اول] سایت رسمی دفتر مرکزی فدرال برای آموزش سیاسی یا بطور مخفف، ب پ ب bpb در آلمان.
[سند دوم] رجوع شود به کتاب سلیمان خان قانونی، جلد اول و دوم ، نوشته آلفرد لابی ار.
[سند سوم]
Der Liberalismus befürwortet demzufolge eine Interner Link: freie Marktwirtschaft (siehe dort) als Wirtschaftsordnung mit allen wirtschaftlichen Freiheiten wie Gewerbefreiheit, freie Preisbildung und Wettbewerbsfreiheit.
ر[سند چهارم] رجوع شود به مقاله «تقدیم به بشریت- نظم نوین جهان» و یا ویدیوکلیپ آن: ورژن فارسی. ه
زیرنویس ها
[1] Fascism
[2] Benito Amilcare Andrea Mussolini .Juli 1883 - April 1945
]3[Fascio di combattimento
[4] ital.: fascio
[5] Extremism
[6] Extreme nationalis
[7] Antisemitism
[8] Ku Klux Klan
[9] America First
[10] Mycobacterium leprae
[11] بنده و زیردست
[12] در زبان انگلیسی به Think-Tankمشهور هستند
[13] Magna Carta Libertatum
[14] Economic liberalism
[15] Racism
[16] طبق تقسیم بندی های من در کتاب زیست شناسی بعد دوم
سه سوال ارسال شده از طرف خوانندگان در ارتباط با این مقاله و پاسخ به آن
سوال اول
با درود و سپاس فراوان برای مقالات پر اطلاعات و راهگشای شما، به ویژه آخرین مقاله در مورد ناسیونالیسم که می تواند مانعی بر سر راه گلوبالیزم باشد.
در این ارتباط سوال من این است که در مدیای اصلی فارسی زبان که به وسیله عربها و سازمانهای اطلاعاتی بیگانه و گلوبالیستی اداره می شوند این روزها دائمن می شنویم که به ملی گرایان حمله می شود و آنها را افراطی و فاشیست می نامند. آیا به نظر شما این یک امر سیستماتیک است که از مقامات بالای گلوبالیست برای تخریب ملی گرائی دیکته می شود؟ با سپاس
پاسخ
با درود
مقدمتن باید دانست که ملی گرایی ایرانی قابلیت تبدیل شدن به یک ناسیونالیسم افراط گرای فاشیسمی را ندارد. به چند دلیل:
۱- ملی گرایان ایرانی به هیچ وجه آنتی سمیتیزت یا یهود ستیز نیستند. حتی یک مورد در میان آنها مشاهده نشده است.
۲- همه آنها به رأی مردم در پای صندق های مناسب این منظور اعتقاد دارند.
۳- هرگز کسی را ضرب و شتم نکرده مورد حمله قرار نداده اند.
۴- حقوق اقوام را به رسمیت می شناسند، زیرا اصولن به دمکراسی و سکولاریزم معتقدند.
البته موارد دیگری نیز وجود دارد که عنوان آن در این مجال نمی گنجد.
در طرف مقابل، شما با یک جریان چپ گرای افراطی ایرانی که کاملن تحت نفوذ گلوبالیستها می باشد روبرو هستید. برخی از خصوصیات آن چنین است:
اول آنکه: عمومن از چهره های دانشگاه های خارج از کشور هستند که به صورت مدافع و حامی چهره های تلوزیونی که ساخته بخش دیگر گلوبالیستها هستند حمایت می کنند و کار را بجائی می رسانند که عملن با استفاده از دیس اینفورمیشن(disinformation) و میس اینفورمیشن (Misinformation) به تخریب ملی گرایان می پردازند.
دوم آنکه: چپ های افراطی که متأسفانه اکثریت مطلق چپگرایان ایرانی را تشکیل می دهند، با آنکه اعتقاد چندانی به دمکراسی ندارند با این حال دائمن از این کلمه به عنوان یک ابزار برای جلب نظر عموم استفاده می کنند.
سوم آنکه: این افراد به شدت بوسیله گلوبالیستها حمایت مالی و سیاسی می شوند و در این راستا شبکه های تلوزیونی اصلی فارسی زبان را هم در اختیار آنها گذاشته اند. حتی تشکیلات کاری و شبکه های مدیا برای ایجاد گردهم آئی و سمینارهای مورد نظر را نیز خود گلوبالیستهای خارجی در اختیار این چپ گرایان قرار می دهند تا پروژه چهره و رهبر سازی را به سلامت به پیش ببرند. این همان کاریست که در سال ۵۷ نیز در ایران بخوبی به انجام رساندند. در آن دوره نیز چپ های افراطی از پایه های اصلی آن حوادث بودند و اینک تاریخ در حال تکرار شدن است.
چهارم آنکه: از آنجا که آنتی سمیتیزم یکی از جریانات فکریی می باشد که فضای ذهن چپ گرایان افراطی را اشغال کرده است و چون به گواه تاریخ و اسناد موجود، چپ در هر کجای جهان که تحت اشغال خود درآورده است، به کشتار و حذف دگراندیشان مبادرت ورزیده، می توان نتیجه گرفت که چپ افراطی ایرانی که هم اکنون شبکه های تلوزیونی خارج از کشور را در اختیار دارد، متصف به همه خصوصیتهای فاشیسم می باشد و این امر برای آینده ایران بسیار غم انگیز و حتی فاجعه بار است.
اجازه بدهید مستقیمن و بی پرده عرض کنم که:
" ملی گرائی در ایران حتی اگر افراط گرا باشد و یا بدتر از آن، اگر به نژادپرستی هم مایل شود که امریست بسیار شوم، هرگز به فاشیسم تبدیل نخواهد شد. "
این درحالی است که چپ تندرو هم اکنون این خصوصیت را درخود دارد.
این را نیز باید به نقطه نظرات خود بیافزایم که در آینده ایران، وجود یک چپ متعادل و میانه رو کاملن مفید خواهد بود و در ایجاد تعادل در جوامع سیاسی نیز موثر خواهد افتاد.
در اینجا لازم می دانم این توضیح را ارائه کنم که منظور از کلمات دیس اینفورمیشن(disinformation) و میس اینفورمیشن (Misinformation) آن است که گاهی اوقات این گروه های چپ افراطی یک موضوعی را در قالب اطلاعات ارائه می دهند که از ریشه نادرست و غلط است و گاهی واقعیت یک مطلب را به شکلی که خودشان می خواهند تغییر می دهند. این شیوه که به منظور اثرگذاری در عوام و یا حتی گروه های دیگر اجتماعی می باشد، از زمان استالین در اتحاد جماهیر شوروی سابق، ساخته و پرداخته شد و بزودی به تمام چپ های جهان انتقال یافت و هنوز هم در جهت تحمیق مردم کاربرد دارد.
در فرهنگ سیاسی آمریکا دیس اینفورمیشن(disinformation) را اطلاعات نادرستی می دانند که از روی عمد رواج داده می شوند. این درحالی است که میس اینفورمیشن (Misinformation) را اطلاعات غلطی می دانند که غیرعمدی ارائه می شوند.
در انتها باید بگویم که برای من:
" شخصیت فردی و انسانی یک چپ گرا به همان اندازه قابل احترام است که شخصیت یک راستگرا و یا یک انسان معمولی که نه چپ است و نه راست."
اما اینجا بحث بر سر عقاید است نه افراد. عقایدی که می رود تا بار دیگر ایران و ایرانی را، اینبار از ریشه بر باد دهد.
با آرزوی موفقیت
فرامرز تابش
سوال دوم
با درود فراوان خدمت شما .....س
مدتی است در شبکه های تلویزیونی فارسی زبان چند نفر بحثی را مطرح می نمایند که به عقیده بنده در این زمان خاص، بسیار بی مورد می باشد. این دوستان بحث ناسیونالیزم و ملی گرائی را عنوان میکنند و معتقدند که در مقابل این دو کلمه بهتر است از کلمه
"ملت مداری" استفاده شده و باب شود و در اذهان جابیافتد. ..... لطفن نظر خودتان را بیان کنید آیا به نظر شما می توان ملی گرائی را مساوی ملت مداری یا حتی ملیت مداری قرار داد. من شخصأ معتقدم فرق چندانی وجود ندارد. با سپاس
پاسخ
ببینید، اول آنکه نظر هر کس هرچه باشد برای ما محترم است. گذشته از آن، نه تنها هر کس هرچه می خواهد باید بتواند آزادانه عنوان کند، بلکه اظهار نظر کردن و تئوری پردازی، در پروسه شکوفائی خرد اثر نیک دارد.
س
و اما در مورد اینکه آیا می توان مفهوم «ملی گرائی» را با ملت یا
«ملیت مداری» تعویض نمود، باید عرض کنم که خیر چنین امری امکان پذیر نیست به چند دلیل:س
س ۱- در مدار امری و یا موضوعی قرار گرفتن، فقط از طریق
اجبار امکان پذیر است. برای مثال در امور دینی، یک شخص باید در ابتدای کار، در
مدار شریعت قرار گیرد که به او لفظ
شریعتمدار اطلاق می شود. واضح است که شریعتمداری به مفهوم تنظیم امور زندگی در همه زمینه ها با احکام شریعت می باشد.
س
س ۲- در امور فضائی، شاهد آن هستیم که سیارات در یک مدار خاص بدور خورشید می گردند و اقمار نیز در یک مدار خاص بدور سیارات در حرکت هستند. بدیهی است این امر کاملن اجباری می باشد و در این روند، سیاره و قمر آن و خورشید همگی در مدارهای اجباری، انواع حرکت های مطابق با قوانین التزامی و اجباری را تجربه می کنند که برهم کنش های حیاتی زیادی را در پی دارد.س
س ۳- در جهان میکروسکوپی نیز الکترون ها در مدارهای خاص خود بدور هسته اتم ها در گردش و حرکت اجباری قرار دارند.س
بنابراین تا اینجای کار متوجه شدیم که
«مدار» به عنوان یک مسیر بسته که رهائی از آن در حالت طبیعی امکان پذیر نیست معنا پیدا می کند.س
حال آنکه یک فرد از یک کشور، نه تنها با یک ملت متکثر از اقوام، بلکه با مفهوم بزرگی به نام ملیت نیز روبروست. ملیت باید دارای یک هویت خاص باشد که زمینه های گوناگونی را در بر می گیرد. این هویت یقینن با هویت ملی دیگر محدودهای مرزی جغرافیایی، متفاوت است و همین امر است که ملتها را از یک طرف از هم تفکیک می کند و از طرف دیگر مابین اقوام هر ملت،
انسجام ملی بوجود می آورد. با این تفاسیر، اگر شما بخواهید «ملیت مدار» باشید، با توضیحاتی که فوقن ارائه شد، این بدان مفهوم است که ناچار هستید ساعت زندگی خود را با ساعت هویت اصلی ملت خود کوک کنید و در همه زمینه های زندگی از دگماهای ساخته و پرداخته شده ملی خود تبعیت کنید. درست مانند یک شریعتمدار که همین روش زندگی را در ارتباط با دگماهای مذهبی خود دنبال می کند، با این تفاوت که در مدار هویت ملی قرار گرفتن یک انسان، در واقع به شونیسم خواهد انجامید. آیا این همان خطری نیست که
روان و تفکرات یک انسان را در ارتباط با علاقه او به هویت ملی، تهدید می کند.س
به کوتاه کلام آنکه:س
س " کلمه مدار، یک اجبار حتمی را ایجاد می کند که خود، انواع دگماهای خشک و بی مورد را باعث خواهد شد و نتیجه آن، یک تعصب کور و بی مایه خواهد بود، حال چه در مورد مسائل دینی و چه در مورد مسائل ملی."
س
این در حالی است که پسوند
«گرا» در کلمه
«ملی گرا» دارای مفهوم دقیق و کاملی است که گرایش به سمت و سوی هویت ملی را در ذهن متبادر می کند. ضمن آنکه این پسوند دارای بار میانه روی و تعادل است. درست برعکس پسوند
«مدار» که مفهومی افراطی و اجباری دارد.س
گذشته از آنچه عنوان شد، به گفته خودتان، ساختن مفاهیم جدید آنهم برای موضوعاتی که خود دارای اصطلاحات دقیق می باشند کاری است عبث. زیرا اینگونه تغییرات در مفاهیم، باید در یک مجمع متشکل از متخصصین به انجام برسد.س
باید توجه داشت، ایرانیها چه در خارج و چه در داخل ایران، بتازگی به
ملی گرائی علاقمند شده اند و عده ای هنوز در حال هضم همین مفاهیم رایج می باشند. بنابراین بهتر است با ساختن کلمات پوششی جدید که بعضن صحیح هم نمی باشند جریان را پیچیده تر نکنیم.
س
در این رابطه تجربه من نشان می دهد معمولن دوستان چپ گرا و یا آنها که روزی چپ گرا بوده اند، خیلی به امر ساختن اسامی جدید برای مفاهیم ثابت، علاقه دارند. ایرادی که ریشه در مباحث دیالکتیکی دارد.
س
در مورد
ناسیونالیزم و فرق آن با ملی گرائی نیز باید بگویم، برای رسیدن به
دمکراسی، حرکت و کنش لازم است و نه فلسفه بافی بی مورد. زیرا با وارد شدن به این مبحث، در واقع وارد کوچه ای خواهیم شد که تنگ و تنگ تر می شود و خارج شدن از آن ساده نیست. چرا باید گره ای را که می شود با دست گشود، با دندان باز کنیم؟ لذا فعلن به سادگی هر دوی این کلمات را به یک مفهوم می گیریم و جامعه شناسی خود را ارائه می دهیم.س
فکر می کنم لازم به ارائه یک بحث عمیق تر نباشد، زیرا برای عاقل حتی یک اشاره هم کافیست تا حقیقت را دریابد و شما یک فرد کاملن با هوش و عاقل هستید.س
با آرزوی موفقیت
فرامرز تابش
سوال سوم
با درود
بطور کاملن خلاصه آنکه: شما از یک طرف از یک جهانبینی جدید و کامل صحبت می کنید که چشم به آینده دارد، ولی همزمان آنطور که پیداست یک ملی گرا هستید و ملی گرائی یعنی بازگشت به گذشته. آیا این یک تناقض نیست؟ با تشکر از شما
پاسخ
با درود
ملی گرائی به مفهوم بازگشت به گذشته نیست، بلکه گذشته را در زمان حال احیا کردن است. برای مثال: اشعار پندآموز حافظ، سعدی، نظامی، مولوی، فردوسی و .... و همینطور موسیقی و رقصهای سنتی اقوام ایرانی، هنرهایی مانند نقالی و صنایع دستی و دیگر دستاوردهای گذشتگان را فارق از آنکه از کدام قوم ایرانی بوده اند، را باید احیا کرد. س
آنچه گفته شد، تنها بخشی از گذشته ما می باشد. این همه در حالی است که به داشته های دیگر کشورها نیز احترام می گذاریم. این است هویت گرائی و ناسیونالیزم متعادل. س
لازم به یادآوری می باشد که ناسیونالیزم در
کشورهای چپ نیز حتی در حد افراطی آن در جریان است. س
با آرزوی موفقیت
فرامرز تابش
فایل صوتی-تصویری در یوتیوب
بزودی